پارت بیست و هفتم :

صبرا لبخند پیروزمندانه‌ای به لبش نشاند و عقب‌گرد زد.
نگاه مرد جوان تا دم اتاق یاریش کرد. از کی به خودش اجازه داده بود که مادر او را مامان زهرا صدا بزند؟
از همان روزی که با زهرا سادات رفته بود بیرون؟ یا از همین امروز که برای نجات جان او اقدام کرده بود؟
راه افتاد و‌ مسیر قدم‌هایش را سمت سیستم کارش کج نمود.
دفترچه یادداشت و مداد، مهارت و سرعتش در نوشتن و تبهرش در به کار بردن

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 00

    عالی عالی مرسی ❤️❤️😍😍چقدر این دوتا خوبن و چقدرم بهم میان💃😍

    ۱۲ ماه پیش
  • اشا

    00

    عالی

    ۱۲ ماه پیش
  • مریم السادات نیکنام | نویسنده رمان

    🌺🌺🌺

    ۱۲ ماه پیش
  • سحر

    00

    سلام من ۳۵ تومن اون روز واریز کردم چرا الان نمیتونم وارد پارت های جدید بشم؟!

    ۱۲ ماه پیش
  • مریم السادات نیکنام | نویسنده رمان

    یک بار دیگه امتحان کنید. اگر باز موفق نشدید برای رفع مشکل اقدام کنیم

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.